آن زمان كه خیال بازی كردن را پی نخود سیاه فرستادم ...!
اشتباه از من بود !!!
آن زمان كه به چشمانم اجازه ی آب تنی در پیاله ی آسمان دادم ...!
می نویسم : اشتباه كردی ...!!! اما اشتباه از من بود...!!!
آن زمان كه واژگان كتاب را خواب كردم ...
آنقدر كه حتی، با خمیازه كشیدن من هم، هوس بیدار شدن را نداشتند...!
اشتباه از من بود!!!
چرا كه پرواز در باغستان چشمانت را، به پیله شدن در انبوه كودكی پروانه، خیلی ساده ترجیح دادم!
می نویسم : می بخشمت ...!!!
اما من چه ساده اشتباه كردم !
آن زمان كه ، پلك چشمانم هی می پرید...
و من به تعبیر بی پروایی كه در خیالم نقش بسته بود می پنداشتم ،
تو نیز كفش هایت هی جفت می شود!!! و می پنداشتم ، قرار است مهمان دلم شوی!!!
می نویسم : نارو زدی ...!!! اما اشتباه از من بود!!!
آن زمان كه، حلقه های اشك، انعكاس خنده های تو در چشمان ترم بود !
آن زمان كه، اشكال هندسی اجسام را...
مانند یك تشبیه خام، جاندار می كردم، شاید كه ترانه ی چشمانت در وزنی مبهم زاده شود!!!
آری...!!!!!!!!
اشتباه كردم چرا كه اشتباهی نكردم!!!

نظرات شما عزیزان:
قلم خیس 
ساعت11:04---11 بهمن 1390
گاهی چه اصرار بیهودهایست،
اثبات دوست داشتنمان به آدمها،
معرفتهای بیجایمان،
مهربانی کردنهای الکیمان،
بها دادنهای بیش از حدمان،
تلاشهای بیمورد برای حفظ دوستیهایمان!
اما باور کنید دوستترمان دارند،
وقتی دوستشان نداشته باشیم،
سراغشان را نگیریم،
و حتی حالشان را هم نپرسیم!
وقتی برای آدمهای بیمحبت امروزی،
بامعرفت بودن و بیمعرفت بودن،
خوبی و بدی یکی است،
پس ما چرا خودمان را خسته کنیم؟!!!
|